سلام .....
بازم خورشید در حال غروبه
افق خونی دلم خونی مثه خاک جنوبه
منم تنهاترین بغض شکسته
در این ماتم سرا غمگین و خسته
میون این جماعت من غریبم
تو این عالم فقط غم شد نصیبم
به چشم هیچکس مهری نمانده
کسی یک خط هم از مردی نخوانده
دلم خونه از این نامهربونی
چشام بارونیه بارون خونی
به هر کس دست یاری دادم اینجا
به نامردی جوابم داد درجا
از اون روزی که عشقو سر بریدن
بجز نفرت دیگه چشما ندیدن
چه دلتنگم از این درد غریبی
از این که عشق شد مردم فریبی
چه دل خونم از این سردی دمادم
از اینکه شادیامون جمله شد غم
از این نامردمی روزم سیه شد
سرانجام این محبت هم تبه شد ..................
ه.م غروب
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: دلخون , دل درد غروب , ه, م غروب , ,